دل نوشته اي از شاد روان مهناز زماني
آسمان سپيد می بارد
و اين هزارمين شبی است
كه پر اميد،يلدای گيسوانت را گز می كنم
و پيچ می خورم در تاب هر گره شبت
دوباره سقف دلم چكّه می كند
و سقف تو
و كاسه ی مسی
و چكه چكه های آب
موسيقی جنون می شود
گيسوانت بی تفاوت
ساكت و سرد
يلدای ظالم می شود
بوی داغ نان
تراكم حُرم نانوايی
نجات می دهد مرا ز سوز سرد اين جنون
زن كوچه ی پايينی
ستبر سرد گونه اش را از شرم گرم می كند
نان به نسيه می برد
درد فرو می دهد!
گيسوانت هنوز هم بی تفاوت
آسمان سپيد مي بارد
و من،اين هزارمين شب است
كه در يلدای گيسوانت بيهوده قدم می زنم
و سقف دلم از نبودن توست كه چكّه می كند
و سقف تو از نبودنٍ ...
نبودنٍ ...
نبودنٍ ...
+ نوشته شده در ساعت 22:8 توسط امیر حسین
|