آسمان سپيد می بارد

و اين هزارمين شبی است

كه پر اميد،يلدای گيسوانت را گز می كنم

و پيچ می خورم در تاب هر گره شبت

دوباره سقف دلم چكّه می كند

و سقف تو

و كاسه ی مسی

و چكه چكه های آب

موسيقی جنون می شود

 

گيسوانت بی تفاوت

ساكت و سرد

يلدای ظالم می شود

 

بوی داغ نان

تراكم حُرم نانوايی

نجات می دهد مرا ز سوز سرد اين جنون

زن كوچه ی پايينی

ستبر سرد گونه اش را از شرم گرم می كند

 

نان به نسيه می برد

درد فرو می دهد!

گيسوانت هنوز هم بی تفاوت

 

آسمان سپيد مي بارد

و من،اين هزارمين شب است

كه در يلدای گيسوانت بيهوده قدم می زنم

و سقف دلم از نبودن توست كه چكّه می كند

و سقف تو از نبودنٍ ...

نبودنٍ ...

نبودنٍ ...

 . . .